احمد قشقائی زاده



پا بـــه پای کــــودکی هــایــــم بیـــا
کــفــــش هایت را به پا کن تا به تا
قــاه قـــاه خــنـــده ات را ســـاز کن
باز هـــم با خــنده ات اعــــجاز کن
پا بکـــوب و لج کن و راضــی نشو
با کســــی جـــز عشق همبازی نشو
بچه های کوچــــــه را هـــم کن خبر
عـــاقــلی را یــک شب از یادت ببر
خـــــالــه بازی کــن به رسم کودکی
با هــــمان چـــــادر نــــماز پــولکی
طـــعـــم چای و قــــــوری گلدارمان
لـــــحــــظه های ناب بی تکرارمان
مــــادری از جـــنـــس باران داشتیم
در کــــــــنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اســـــــــطوره دنــــــــیای ما
قـــــهرمــــــان باور زیبــــــــای ما
قصه های هـــــر شــب مادربزرگ
ماجـــرای بزبز قـــندی و گــــــرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خــنده های کــودکـــی پایان نـداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هــــر بچه قـــــدری تیله بود
ای شریــک نان و گـــردو و پنیر !
هـــمکلاسی ! باز دســــــتم را بگیر
مثـل تــو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نــازت برایم تـــنگ نیست ؟
رنگ دنـیایـــت هــنوزم آبی است ؟
آسمــــان بـــــاورت مهـتابی است ؟
هـــرکجایی شــــعر باران را بخوان
ســـاده بــاش و باز هــم کودک بمان
باز بـاران با ترانه ، گـــــــریه کن !
کودکی تو ، کـــــود کانـــه گریه کن!
ای رفــیـــق روزهای گــرم و ســرد
ســـادگــی هــایم به سویــم بـاز گرد!
یادش بخیر اون موقع ها کاغذ استسیل بود.


دهه شصت :
یعنی شیفت صبح مدرسه آخر حال و شیفت بعد از ظهر ضدحال
یعنی عشق زنگ ورزش و با زیرشلواری مدرسه رفتن
یعنی بخاری نفتی و مکافات روشن کردنش
یعنی از این تمبر کوچیکا بسته ای 10تا تک تومن
یعنی بوی نارنگی و سیب قاچ شده توی کیف
یعنی بستنی خوردن و تکرار بستنیش خوشمزه تره مامان !”
یعنی ویدئو قاچاقی کرایه کردن و یواشکی دیدن
یعنی صف طولانی شیر ، از اون شیشه ای ها که خامه اولشو با انگشت پاک می کردیم !
یعنی ته کلاس بچه تنبلا ، ردیف جلو خرخونا
یعنی صدآفرین ، هزار آفرین ، کارت تلاش
یعنی زنگای اول ریاضی ، زنگای آخر انشا و تعلیمات مدنی
یعنی از این بستنی توپیا که شکل زی زی گولو بود
یعنی مشق شب نوشتن فقط با دوتا مداد :سیاه و قرمز
یعنی تلویزیون سیاه و سفید که فقط دوتا کانال می گیره
یعنی بوی رب گوجه همسایه توی حیاط ، لواشک پهن کرده تو سینی و سفره رو پشت بوم
یعنی کلاسی 45نفر هر نیمکت سه نفر
یعنی میکرو ، سگا ، آتاری کرایه کردن ساعتی 20تومن
یعنی دوست داشتن ، دوست داشته شدن ، صفا ، صمیمیت ، عشق …


یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
توی این شهرقشنگ یه روزی هیچی نبود
دیوارامون گلی بود تلفن هندلی بود
کارامون هردلی بود گازمون کپسولی بود
برقمون چراغ سیمی لامپ هامونم قدیمی
قفل درها خفتی بود یخچالامون نفتی بود
هرچی بود خوش بود دلا بیخیال مشکلا
زیلوهامون شد قالی همه چی دیجیتالی
کابل، فیبر نوری شد همه چی بلوری شد
حالا چشما وا شده اشکنه پیتزا شده
حالا با اون ور آب جوونا با آب و تاب
شب و روز چت میکنند یعنی صحبت میکنند
آب نباتا قند شده پیکانا سمند شده
کوره ده ها راه دارن چوپونا همراه دارن
توی این بگو بخند عصر همراه و سمند
دل خوش سیری چند!!؟
توکجایی سهراب؟آ
آب را گل کردند،
وچه با دل کردند،
زخمها بردل عاشق کردند،
خون به چشمان شقایق کردند،
درهمین نزدیکی،عشق را دار زدند،
همه جاسایه دیوار زدند،
گفته بودی قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب،
دورخواهم شدازین شهرغریب!
قایقت جا دارد؟


حسین پناهی میگه:توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم

طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم

خواندم سه عمود

ییکی گفت بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

ازهمه چیز برتر است

حاجی گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم

حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه

گفتم: حاجی اینها نمیشه

گفت: پس بنویس مال

گفتم: بازم نمیشه

گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

مادر بزرگ گفت:مادرجان، "عمر" است.

اون که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

دیگری خندید و گفت: وام

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم

تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی

حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نورو من هنوز در فکرم

که چرا کسی نگفت: "خدا"

این متن زیبا منتصب به حسین پناهی هست


دلم تنگ است از این دنیا ، چرایش را نمی‌دانم

من این شعر غم افزا را شبی صد بار میخوانم

چه می‌خواهم از این دنیا ، از این دنیای افسونگر

قسم بر پاکی اشکم جوابم را نمی دانم

 

 

شروع کودکی هایم ، سرآغاز غمی جانکاه

از آن غم تا به فرداها پر از تشویش ، گریانم

بهار زندگی را من هزاران بار بوییدم

کنون با غصه می‌گویم خداوندا پشیمانم

 

 

به سوی در گه هستی٬ هزاران بار رو کردم

الهی تا به کی غمگین دراین غمخانه می‌مانم

خدایا با تو می‌گویم حدیث کهنه غم را

بگو با من که سالی چند دراین غمخانه مهمانم

 

 

دلم تنگ است از دنیا چرایش را نمی‌دانم

ولی یک روز این غم را زخود آهسته می‌رانم

 

+ متن صرفا برای درد و دل با خدا یکتا هست و بار افکار منفی‌گرایی را ندارد


من اولین بار، وقتی فهمیدم عاشق شدم
که زیر بارون میدویدم!
قرار بود بره سفر
و من باید ازش خداحافظی میکردم.
یادمه قبل اون روزها
روزای ابری رو تماماً خواب بودم.
عاشقِ آفتاب بودمو از هوای ابری فراری
اما، اون شب همه چیز فرق میکرد.
***
من اولین بار، وقتی فهمیدم عاشق شدم
که دیر شده بود و چتری نبود
و من دُرست اون طرف خیابون
رو به روی درشون،
به دستهای خیس ام نگاه میکردم
***
بعدها، اون قهر کرد و رفت اما
من هیچوقت به روزهای قبل اون برنگشتم.
انگار که فقط اومده بود تا
منو با این هوا آشتی بده بره
انگار باید حتما یکی میومد و میرفت
تا من با بارون دوست میشدم.

امیرعلی_ق


سر به زیر و آرومم
عکس کهنه رو دیوار
نبض ناکوک من گاهی
می زند با کمی اجبار
آتشی نمانده از من
شمع سرد و خاموشم
فندکی بزن شاید غم بریزد از دوشم
معبد تنگ آغوشت باشکوه و رویایی
حیف از این تن تشنه پشت مرز دنیایی
پیکر ترد احساس و آذرک های جامانده
روی شن های داغ حسرت
جای رد پا مانده !
حسرتی که می بینی شال روی شونم شد
درد سرد ندیدن ها زهر تلخ درونم شد
تا کجا خیالات و خمسه های طولانی
بوسه های سرخورده صورتک های بارانی
رد شدن از این تقدیر
اندکی جنون می خواهد
جنگ سرد این میدان
جیم واو و نون می خواهد
تا به کی عشق پنهان و تا کجا غم زندان
یا صراحت خورشید یا جسارت باران


یک شبی مجنون نمازش را شکست .

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو. من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها